مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 91/9/14
نظر

نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و منظره آتش انداختن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را نگاه می‌کردند.

دختر نمرود بالای بلندی ایستاد تا ماجرا را به خوبی ببیند، دید که ابراهیم(علیه السلام) در میان آتش است اما در محوطه آتش، گلستانی ایجاد شده است.

دختر نمرود گفت: ای ابراهیم این چه حالی است که آتش تو را نمی‌سوزاند؟

حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: زبانی که به ذکر خداوند گویا باشد و قلبی که معرفت خدا در او باشد آتش در او اثر ندارد.

دختر نمرود گفت: من هم مایل هستم با تو همراه باشم.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: بگو لا اله الا الله، ابراهیم خلیل الله و داخل آتش بشو .

دختر نمرود این جملات را گفت و پا در آتش نهاد و خود را نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) رساند و در حضورش ایمان آورد و به سلامت به جانب پدرش برگشت.

نمرود با دیدن این منظره تعجب کرد و در عین حال به خاطر ترس از مملکتش دختر را از راه موعظه و نصیحت نزد خود خواند ولی حرف نمرود در دختر اثر نکرد و دستور داد او را در میان آفتاب سوزان به چهار میخ بکشند.

خداوند مهربان به جبرییل فرمود: بگیر بنده مرا .

جبرییل رعضه را از آن مهلکه رهانید و نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) آورد.

رعضه در تمام مشقت‌ها با حضرت ابراهیم(علیه السلام) همراه بود تا آن که حضرت او را به همسری یکی از فرزندانش درآورد و خدای تعالی فرزندانی به آنها عنایت فرمود که همه بر مسند نبوت و پیامبری قرار گرفتند.

و اما پدر این دختر:

اسم کامل او نمرود ابن کنعان بن کوش است. وی از پادشاهان اساطیری بابِل است. او دعوی خدائی کرد. نمرود به قصد جنگیدن با خدائی که جایگاهش را در آسمان ها می پنداشت و به هوای پرواز به آسمان دستور داد تا صندوقی ساختند. بر چهار گوشه ? فوقانی آن چهار نیزه قرار دادند. بر سر هر نیزه ای مقداری گوشت آویختند. سپس چهار کرکس گرسنه ? تیزپرواز بر چهار گوشه ? تحتانی صندوق بستند. آن گاه نمرود در صندوق نشست. کرکس های گرسنه به هوای خوردن گوشت ها به سوی بالا پرواز کردند. صندوق و نمرود به آسمان برده شدند. نمرود چون در آسمان قرار گرفت، تیری در کمان نهاد. او تیر را در اوج آسمان رها کرد که خدای آسمانی را بکشد تا خودش خدای بی رقیب آسمان و زمین شود. حقّ تعالی فرشتگان را فرمود؛ تیر نمرود را به خون آغشته کنید. تیر به زمین باز گشت. نمرود پنداشت که خدای آسمان را کشته است و دیگر در خدائی رقیبی ندارد. به این ترتیب او پند نگرفت. حقّ تعالی در اوج غرور و قدرت نمرود،  حشره ایی را ما?مور جنگیدن با او نمود. پشه ایی در بینی او جای گزید. پشه مغز سر نمرود را بخورد و هلاکش کرد.

منبع:خزینة الجواهر فی زینة المنابر، ص663 .